زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
بِبَـریدم که پـیام از تنِ بی سر دارم حـرفها با سپهِ کـوفه ز حـنجـر دارم شِکوه بر فاطمه دارم ز جسارتهاتان من شکـایت ز شما نزد پیـمبر دارم تشنه کشتید و بُریدید سرِ مهمان را حال این رختِ اسیریست که در بر دارم مَحرمان را همه کشتید و زبان دار شُدید غارت آزاد شد و دست به معجر دارم بـزنـیـدم ببَـریـدم به هـمه می گـویـم من در این دشتِ بلا چند برادر دارم بار بستید و برفتید ولی من چه کنم من که از معرکه هفتاد و دو پیکر دارم یا اجـازه بدهـید اینهمه را دفن کـنم یا گـذارید که انگـشتِ جـدا بر دارم یکطرف بی سر و بی دست، علمدارِ رشید یکطرف دستِ عـلمدارِ دلاور دارم دارم اینجا به حرم یک تنِ ارباً اربا و سرِ نیـزه سرِ زخـمیِ اکـبـر دارم رأسها را که بریدید و سرِ نیزه زدید دستها را چه کنم،اینهمه لشگر دارم یکطرف کعب نی و حرف بَد و سوی دگر تازیانه به سر و صورتِ خواهر دارم خواهرانی همه معصوم و عفیف و مضطر داغدیده به برم، اینهـمه مـادر دارم یا اخی بوسه به رگهای بریده بزنم زانکه مأموریتِ تازه ز حیدر دارم بـوسۀ حـنجـرۀ تو نَـفَـسِ تـازه دهـد تا ببیند که من هم کس و یاور دارم |